رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

خرید پر دردسر

  وروجکم دیروز با عمه ساجده رفتیم بازار تا خرید کنیم مجبور بودیم  تو رو هم با خودمون ببریم که ای کاش این کارو نکرده بودیم آخه سری قبل خیلی باهامون همکاری کرده بودی برای همینم گول خردیم  چون بلایی سر مامان آوردی که واقعا از هر   چی خریدو بازار رفتن پشیمونم کردی اولش خوب بودیو با عمه ساجده کمکی بغلت میکردیم ولی یواش یواش شروع کردی به بهانه گرفتنو  همش شیر می خواستی یه ذره میخوردیو دیگه نمیخوردی .عاشق راه رفتنی درد سرمونم از اینجا شروع شد که وقتی گذاشتمت زمین تا راه بری دیگه ول کن نبودیو می خواستی هر جا که دوست داری بری  وقتی رفتیم قسمت اسباب بازیا که دیگه اوج شیر...
6 آبان 1392

حرف جدیدو به دنیا اومدن پسرخاله مامانو بابا

عشقم یه حرف جدیدت که حسابی بامزس اینکه یاد گرفتی که به جا از کلمه نه استفاده کنی یعنی اگر چیزی باب میلت نباشه خیلی بامزه دو سه بار میگی نه نه تازه از حرکات دستو سرتم استفاده میکنی  بابایی که حسابی ذوق میکنه از این نه گفتنت وقتی میگه  یه بوس به بابا می دی خیلی راحت  می گی نه نه تازه وقتی  این حرفو میزنی حسابی قند تو دل باباآب میشهو حسابی بوست میکنه چندتا کلمه : سی-پیس  =سیب     عزیز =عزیزم     گار گار =غار غار  اباب = ای بابا         بده =بله       پده=پشه ...
5 آبان 1392

کارهای شیرین گلم

عزیزم هر روزو هر لحظه با کارای بامزه و شیرینت خوردنی تر از روز قبلت میشی دوروز پیش وقتی از پارک بر میگشتیم یه گربه بهت نشون دادمو گفتم رونیکا جونم پیشیه میگه مییو مییو تو هم تکرار کردی چندبار ازت پرسیدم توهم تکرار کردی تا اینکه بعد از ظهر دیدم داری چهار دستو پا میریو می گی مییو میو خیلی بامزه بود منم با تعجب نگات کردم بعد زدم زیر خنده قربون دختر با توجهم برم که معلوم شد خیلی با دقت به پیشیه نگاه کرده بودی اینجا دخملم که پیشی شدهو میو میو میکنه   آموزش روش جدید چیدمان به مامانی سرنوشت هر کیکو کلوچه ای که در دام دخترم باشه وای دوباره ... اینجا رفتی تا نی نی تو تلویزیونو ن...
23 مهر 1392

خدایا هزاربار شکر

نفسم واقعا دیگه خیلی خطرناک شدی دیشب وقتی بابایی اومد طبق معمول با کلمه ی بابا هر جا که می رفت دنبالش بودیو ولش نمی کردی منم تو آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بودم یکدفعه شنیدم بابایی داره میخندهو میگه میدونی چیکار کرد یه مارمولک مرده رو زمین بود رونیکا برش داشت یه نگاهی بهش کردو انداختش رو زمین منو میگی فقط دوییدمو گفتم تو دهنش که نذاشت بابایی گفت نه بابا آخه این عادتو داری بعد سریع بردم دستاتو شستم ولی واقعا ترسیده بودم نمی دونم از کجا اومده بودو چه طوری مرده بود نکته جالب اینجاست که از پشه ومگس میترسی ولی از دیو دو سر نه  همش  خدارو شکر میکنم که بابایی اون موقع اونجا بود وگرنه معلو...
21 مهر 1392

اولین سفر عسلی

 عسلم پنجشبه برای مراسم چهلم پدر بزرگ بابایی ساعت صبح زود راه افتادیم تا بریم شمال با اینکه صبح زود بیدارت کردم چون عشق دد داشتی کلی هم ذوق کردیو اصلا بد خلقی نکردی ما تو ماشین باباجون بودیم وقتی راه افتادیم تقرببا نزدیک کرج هوای ماشین گرفتتو یه مقدار بالا آوردی بعد باباجون ماشینو زدن کنار تا مامان دستشو بشوره کلا منقلب بودیو هر لحظه منتظر بودیم تا دوباره دسته  گل به آب بدی با عمه ساجده اینا قرار گذاشته بودیم تا صبحانرو تو قزوین بخوریم نزدیک قزوین دوباره  شما بالا آوردی اینباررو روسری مامان جون دوباره ماشین کنارو بنده خدا  مامان جون روسریشونو شستنو مجددا راه افتادیم قزوین به عمه ...
16 مهر 1392

چند تا کلمه تازه

جیگر مامان جدیدا خیلی دوست داری دو کلمه ای حرف بزنی مثل : آب میخخوا . آب بخخخو . مامان بخخخواب   مامان بیا دخترم خ هاتو خیلی غلیظ می گی .چندتا کلمه : ماد= ماست  دف= کفش خیلی علاقه به کفش داری دیشب رفته بودی روفرشی مامانو آورده بودیو به منو بابایی گیر می دادی که پات کنیم البته بیشتر به بابا همش بهش می گفتی بابا پا یا یه ظرف خالی رو میذاشتی دم دهنش میگفتی آب بخخخوخلاصه که همش باباییو درگیر خودت کرده بودی البته بابایی هم کلی با این کارای شیرینت ذوق میکنه جیگرطلا. اینم وقتی که کوچیکترها پا تو کفش بزرگترها میکنن   ...
16 مهر 1392

بازم خرابکاری

عزیز دلم روز به روز خرابکار تر میشی اولش فکر میکردم که از اون بچه هایی که به چیزی کاری نداری اما مثل اینکه کاملا در اشتباه بودم چون تو یه چشم بهم زدن کار خودتو میکنی تازگیها علاقه ی زیادی به باز کردن کشو پیدا کردی یه هفته پیش وقتی تو اتاقت بودی همش میو مدی بیرونو می گفتی مامان دادی دوباره میرفتی تو اتاقت این کارو چندبار تکرارکردی بعد بهت مشکوک شدم اومدم تو اتاقو دیدم بله دخمل مامان هر چی تو کشوش بوده رو ریخته بیرون دالی کردنشم برای این بوده که من تو اتاق نرم. چند شب پیش سرت به کشوی میز تلویزیون گرم بودو منم داشتم آشپزی میکردم یکدفعه دیدم یه باتری اتمی گذاشتی تو دهنت آخه یه عادت بدت ک...
14 مهر 1392

یه روز عسلم و کارهای مورد علاقه

فرشته کوچولوی مامان تعداد شرین کاریات روز به روز بیشتر میشه اینم شرح حال یه روز دخملی : تازگیها دوست داری وقتی دراز می کشی رو پات  به قول  خودت پپاا ملافه یا پتو بندازی یه عادت بد دیگه هم که پیدا کردی وقتی  می خوای شیر بخوری بهم می گی بخخواب  با دستتم رو بالش می زنی که حتما بخوابم . کار دیگه ای که دوست داری به قول خودت بیدگ بیدگو رو صندلیو تو توهم خودت به به درست کردنه عاشق نشتن روی صندلیی. با چه لذتی داری به به درست می کنی از منم دعوت می کنی تا بخورم . تازگیها داری یه مقدار به خوردنیها علاقه مند میشی خدارو شکر عاشق بستنی.چوب شور .دنت .ت...
10 مهر 1392

عمه گفتن عسل

دختر نازم جالبه که عمه ساجده اصلا از کلمه ی عمه خوشش نمییادو میگه اسممو صدا کنه دیشب که خونه ی باباجون بودیم عموامیر بهت گفتن بگو عمه البته عمه ی عمو امیر خیلی عمه بود تو هم یاد گرفتی وقتی داشتی برای خودت بازی می کردی یه نگاه به عمه ساجده کردیو گفتی عمه منو ساجده هم که داشتیم باهم حرف می زدیم تو رو نگاه کردیمو زدیم زیر خنده جالبه که ول کنم نبودی به محض اینکه عمه ساجده مشغول حرف زدن می شد اینقدر عمه عمه می کردی تا جوابتو بده انگار که خودتم فهمیده بودی چون وقتی صداش می کردی یه لبخندم میزدی خلاصه که   چیزیو که عمه ساجده دوست نداشتو بالاخره یاد گرفتی دو  کار خیییلی بامزه که...
31 شهريور 1392