رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

بازم پارک

دخمل قشنگم دوروز قبل با هم رفتیم پارک تا شما بازی کنییو لذت ببری وقتی رفتیم تا تابو دیدی طبق معمول علاقه نشون دادی تا سوارت کنم بعد از تاب بازی بردمت تو چمنا تا برای خودت راه بریو کیف کنی همین جوری که داشتی برای خودت از این طرف به اون طرف میرفتی یه دختر کوچولو که   دقیقا هم  سنت بود یعنی اونم اردیبهشتی با توپش اومد تو چمنا همین که توپشو دیدی هی گفتی مه مه اونم چون مثل خودت کوچولو بود فقط دوست داشت خودش با توپش بازی کنه تو هم که همش در حسرت توپش بودی به محض اینکه میومد طرفت سریع می رفتی تا توپشو ازش بگیری اونم بهت نمی داد مگر اینکه از شانست خود توپ میومد سمتت که تو هم  امانش نمی دا...
26 شهريور 1392

تکمیل 16دندون عسلم

قندکم یک ماهیه  که پروژه بیرون اومدن ١٦مرواریدقشنگتم   تموم شده و منو تو یه نفس راحتی می کشیم البته از حق نگذریم برای در اومدن هشتا دندون آخری با این که می گن خیلی سخته و تو هم سابقه ی  خوبی نداشتی  صبور بودیو مامانو اذیت نکردی دندون در آوردنت خوبه ولی نمیدونم چرا ازشون استفاده نمی کنی فکر کنم قصدته که در حد صفر نگهشون داری وای که از دسته غذا خوردنت که هنوزم باهات مشکل دارم امیدوارم هر چی زودتر این مشکل که اصلا مشکله کوچیکی نیست حل شه وگرنه میترسم تا روز عروسیتم برات غذای میکس شده ببیارم الان که  دارم  این مطالبو مینویسم مثلا خوابی چون رو خوابت اصصصصلا نمیشه ...
24 شهريور 1392

پارکو کلمات جدید

گل دخملی پنجشنبه با مامانی بردیمت پارک تا برای خودت بازی کنی البته نا گفته نمونه که تقریبا هر روز با هم می ریم به قول تو پاااا ینقدر عشقه پارکی که وقتی تو تلویزیون درختو فضای باز نشون بده می گی دد پاا خلاصه که وقتی سوار تاب شدی تا چشمت به ماه افتاد سریع گفتی ما قربون دختر باهوشم بشم چون تقریبا یک ماهو نیم پیش وقتی دایی بردت پارک ماهو نشونت داه بود تو هم یاد گرفته بودی تا اینکه بعد از این همه مدت تا دیدی یادت افتاد و سریع تکرار کردی وقتی هم که مامانی بردنت  تا تو چمنا گشتی بزنی            بهت گفتن رونیکا گلا رو ببین تو هم سریع گ...
23 شهريور 1392

کلمات جدید

ناز گل مامان تازگیها چند تا کلمه ی جدید میگی مثل : آگا=آقا         ببل=بغل          پا=پارک     بیدگو بیدگو =پیتکو پیتکو بببم=بریم       امی=امیر     گام گام = قام قام وقتی هم که چیزی رو بخوای تند تند سرتو تکون میدی جدیدا عکس انداختن ازت خیلی سخت شده چون وقتی دوربینو می بینی میخوای که ازم بگیری اینم چند تا عکس که با زحمت ازت گرفتم گلم . یه خواب ناز با نینی راستی عشششششق مامان با دو روز تاخیر ماهه شدنت مبارک   ...
16 شهريور 1392

غذاخوردن نازنازی مامان

عزیزدلم از غذا خوردنت بگم که واقعا جزو یکی از سخترین پروژه های دنیاست الان که تقریبا سه ماهو نیم از یک سالگیت می گذره هنوز میونه ی خوبی با غذا نداریو تو خوردن خیلی مامانو اذیت می کنی جوری بد غذایی که اصلا باورم نمیشه یه روز بتونی بشینیو با ما غذا بخوری البته غذاهایی که قبلا میخوردی مثل فرنی و سوپ میکس شده به زور بهت می دم ولی دیگه زمان خوردن غذاهای میکس شده برای تو تموم شده و دیگه باید جویدنو یادبگیری اما اصلا مایل به این کار نیستی چند وقتیه برای اینکه بتونی میونه ی خوبی با غذا پیدا کنی چند تا دونه برنج برات می ریزم  تو بشقاب تا بخوری اما نمی دونم چرا چند تا دونه ری می کنه  و ز...
27 مرداد 1392

تولد آرادجون

دخمل گلم پنجشنبه صبح رفتیم خونه ی مهین مامان اینا تا همگی باهم بریم تولد آراد البته اصلش ١٥مرداده ولی چون ماه رمضون بود یک هفته به تاخیر افتاد تو صبح زود بیدار شده بودیو من این احتمالو میدادم که تو تولد اذیت کنی که البته اشتاباهم نمی کردم اولش که وارد شدیم بد نبودی ولی بعداز اومدن مهمونا چون غریبه بودن فقط تو بغلم بودیو اصلا پایین نمییومدی حتی یه لحظه هم رو صندلی نمی شستی تا ازت عکس بندازم وقتی می خواستن کیکو ببرن چون آقایون می خواستن بیان رفتیم تا لباسامونو عوض کنیم که تو چه کردی چنان شلوغ بازی درآوردیو هیچ جو آروم نمی شدی منم هر طور بود می خواستم بخوابونمت چون می دونستم حسابی خوابت میاد که اونجا رو گذ...
26 مرداد 1392

چکاپ دخملم

دختر ناز مامان دیروز که با باباجون برای چکاپ رفته بودیم ( آخه هر دفعه باباجون زحمت می کشنو مارو میبرن دکتر ) نزدیک مطب با یه استفراغ سفارشی حسابی مامانو سورپرایزکردی حالا شانس آوردیم که با باباجون بودیم چون در غیر این صورت ما رو از ماشین بیرون  می کردنو دیگه کسی مارو سوار نمی کرد  بنده خدا باباجون کمک کردن تا قبل از رفتن به مطب با آب کمی  خودمونو تمیز کردیم ولی کار از این حرفا گذشته بودو به این راحتی   تمیز نمی شدیم حالا مامانی خجالت میکشید  که بره بالا چون علاوه بر ظاهری قشنگ هر دو مون بهترین عطر دنیا رو   زده بودیم وای که نمی دونی چقدر اوضاعمون خراب ب...
23 مرداد 1392

کالسکه سواری بی دردسر نازگلم

بهترینم بالاخره دیروز منو عمه ساجده با ترسو لرز سوار کالسکت کردیم آخه دفعه های قبلی به محض گذاشتنت اینقدر گریه میکردی           که حسابی آبرومونو می بردی ولی خدارو شکر این دفعه کلی ذوق کردی جوری که وقتی وای میستادیم ناراحت میشدیو نق میزدی که بریم خلاصه که کلی از کالسکه سواریت           لذت بردی مامامنم خوشحال کردی چون خیلی افسوس می خوردم وقتی بچه هارو می دیدم که سوار کالسکشونن نزدیک خونه خوابت برد    ولی به محض رسیدن بیدار شدی      از بوس کردنای صدادارت بگم که حسابی دل مامانو برد...
22 مرداد 1392