رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

خرابکاری خطرناک دخملی

عزیز دلم اول از نخوابیدنات بگم که همین خرابکاریتم از اینجا شروع شد پنجشنبه  که خونه ی مهین مامان اینا بودیم تو دوباره طبق معمول همیشه شب قصد خوابیدن نداشتی نمیدونم چرا وقتی میریم اونجا انگار که نه انگار شب شده وباید بخوابی البته کار تو از شبم میگذرهو به صبح میرسه هر دفعه هم من میگم دیگه شب اینجا نمیام چون تا صبح واقعا همرو اذیت میکنی ولی بازم میریم چون همه ازمون در خواست می کننو میگن اشکالی نداره بچست  شب طبق معمول هر راهی  رو رفتم اما جواب ندادو تو چون دوست نداشتی بخوابی شروع کردی به گریه من برات آب آوردم گفتم شاید تشنته اما بازم فایده ای نداشت  خاله دینا هم چون با...
22 مرداد 1392

وروجکو اتاقش

هدییه ی بهارم خوب برای خودت شیطون شدیو وروجک بازی در میاری وقتی وارد اتاقت می شی به فاصله ی یه چشم بهم زدن تمام عروسکاتو نقش بر زمین می کنی وقتی هم بهت می گم بذارشون سر جاش گوش میکنی اما هنوز نذاشته سر جاش دوباره بر میداری امروز وقتی شربت ویتامینتو دادم برداشتییو باهاش شروع کردی بازی کردن دیدم داری زیر کمدتو نگاه میکنیو به من یه چیزی میگی ولی من متوجه نشدم وقتی خوابیدی داشتم دنیالش میگشتم همه جارو زیرو رو کردم که یه دفعه یاد اشارت افتادمو دیدم بله شربتت زیر کمده قربونه شیطنتای شیرینت بشم گل نازم . جدیدا وقتی چیزی بخوایو بهت ندم اینجوری اعتراض می کنی اینجادوربینو می خواستی ...
21 مرداد 1392

کلمات جدید گل مامان

عمر مامان تازگیا هر کلمه جدیدی که گفته بشه سعی می کنی تکرار کنی مثل آرا یعنی آراد یا نونا که  می خوای اسم مامانی که دنیاس صدا کنی آخ که قربونه صدای نازت بشم دخمل نازم جدیدا خدا رو شکر خیلی خوب راه میرییو حسابی برای خودت آتیش می سوزونی وقتی هم بهت میگم بیا مامانیو  بغل کن می یایو منو بغل میکنی وای که چقدر هر روز هر لحظه عاشقانه تر دوسسسست دارم نفس مامان   اینم روش جدید سوار شدن روروک وروجکم  از کمک خبری نیست خودت تلاش کن مامانی البته  کوچولوها مواظب باشن     خودمونیم مامانی برای خودت خوب آتیش می سوزونیا  ...
9 مرداد 1392

پارک رفتن دخملی

عروسکم امروز با عمه شما دو تا وروجک و بردیم پارک تا هم ی هوایی بخورید هم یکمی از انرژیتون تخلیه بشه تا ما ی نفس راحتی بکشیم وقتی رفتیم عمه گفت تا تو رو سوار تاب کنم ولی من گفتم که تو میترسی چون سری قبل وقتی سوار شدی زدی زیر گریه ولی از اونجایی که میخواستی مامانی رو ضایع کنی نترسیدی که هیچ کلی هم ذوق زده شده بودی    جوری که وقتی پیادت میکردم کلی پا میزدی تا دوباره سوارت کنم خلاصه که به تو و متین خیلی خوش گذشت .   عاشششقتم  دخمل نازم ...
8 مرداد 1392

حرفهای جدید وشیرین بازیهای جیگرمامان

عزیز دلم چند روز پیش وقتی بهت گفتم بریم حموم فورا بعد از من گفتی حمو الهی قربون دخمل باهوشم بشم وقتی هم گوشی رو بر می داری می گی ادو وای که با این شیرین زبونیات  خیلی خوردنی میشی از ناز کردنات برای بابایی نگو که حسابی دلشو بردی مثلا دیشب خیلی خودتو تحویل گرفته بودیو همش دستو پاو صورتتو میاوردی تا بابایی بوس کنه نا گفته نماند که بابایی هم با عشق فراوون حرفتو گوش میکردو هی بوست می کرد  توهم که ول کن نبودی من که دیدم بابایی خستس گفتم بیا مامانی بوست کنه تو هم حرف گوش کن اومدیو به من گیر دادی قربونه دخترم بشم که آدم از بوس کردنش...
3 مرداد 1392

کولی بازی دخملم

نازنین مامان دیروز جمعه بودو ما طبق معمول خونه ی پدرجون اینا بودیم برای اینکه سرت گرم بشه مامان یه تقویم رومیزی گذاشت جلوت تا باهاش سرگرم بشی تو هم شروع کردی به بازی کردن بعد از چند دقیقه بازی سریع اومدی بغلم شایانو زندایی گفتن که رو نیکا بغض کرده تا نگاهت کردم به پات اشاره کردیو زدی زیر گریه  الهی قربونت برم وقتی پاتو نگاه کردم دیدم داره خون میاد نگو که با کاغذ تقویم پاتو بریده بودی مامانی که دلش غش رفت وقتی دید بعد از اون هر وقت به پات نگاه می کردی کولی بازی در میاوردیو هی گریه می کردی این کولی بازیات تا آخر شب ادامه داشت اومدیم خونه هم اینقدر گریه کردی که مامانی  صداتو شنيدن و او...
31 تير 1392

بیرون اومدن مرواریدهای پی درپی عسلم

دخمل نازم از یازدهم تیر بود که پشت سر هم مرواریدای سفید نازت  یکی یکی  نمایان شد  تا جمعه که ٢١تیر بود پنج تا دندون به دندونای مرواریدیت اضافه شداینقدر تند تند دندونات در میاد که دیگه مامان وقت نمیکنه یکی یکی بنویسیه قربونه دخمل  صبورم بشم چون میدونم چقدر درد میکشی تا دندونات در بیاد . تازگیها    خیلی دوست داری  به مامان تو کارای خونه کمک کنی جیگر مامان .       قربون دخترم بشم که کلی خسته شده قربون اون نگاه قشنگت برم که آدم دوست داره درسته بخورتت ...
25 تير 1392

شیرینک بازیهای عروسکم

نازنینم جدیدا خیلی کارهای بامزه و شیرین انجام میدی ١٥تیر که عروسی بودیم وقتی بغل مامانی بودی من بهت چشمک زدم تو بعد از من دقیقا کارم تکرار کردی وای نمیدونی چقدر بامزه چشمک میزنی وقتی بهت میگم یا علی کن نیم خیز می شی می گی عدیو می خوای بلند شی رو نیکا جونم نمی دونم که چرا شبا وقتی برای خواب میریم رو تخت تازه شیطنتت میگیره و اصلا قصد خوابیدن نداری مثلا دیشب کلی برای مامان هنر نمایی میکردی  هی عدی میگفتی دستتو میذاشتی رو بالشو بلند میشدی   ی د و سه باری هم بدون کمک گرفتن خودت بلند شدی جالبه که فقط شبا پشت کارت زیاد میشه بعدشم برای خودت کلی حرف میزدی   که مامان فقط ...
19 تير 1392