رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

فرستادن اولین بوس عسلکم

خوشگل مامان سه شنبه هفته گذشته بود که بابایی برات بوس می فرستاد و تو ذوق میکردی می خندیدی که یکدفعه مابین همین خنده های شرینت یه بوس قشنگ برای بابایی فرستادی اینقدر بامزه فوت کردی که منو باباییو کلی خندیدیم عمر مامان با این کارت حسابی دل باباییو بردی   ناگفته نماند که همیشه  برای بابات سنگه تموم می ذاری .   چند وقتی هم بود که وقتی اذان میگفت تو شروع می کردی به ابر ابر گفتن من اول نمی فهمیدم که منظورت چیه ولی جدیدا متوجه شدم که یعنی میگی الله اکبر آخ که قربون اینجور حرف زدنت برم . مامانی خیلی خوشحاله که فرشته کوچولوش کم کم داره برای خودش خانمی ...
5 خرداد 1392

کارهای جدید عسلکم

دختر نازم از هفدهم بود که دیگه دوست داری وقتی که بلند میشی دستاتو ول کنی و چند لحظهای وایسی البته هنوز میلی به راه رفتن نداری مامانی هم بی صبرانه منتظر راه رفتنته تا بدوییو مامانیو بغل کنی وای که چه لحظه ی قشنگیه دوهفته ای قبل از تولدتم کلاغ پرو لی لی حوضکم یادگرفتی وقتی هم بهت میگم هاپو چی میگه میگی آپ به هاپو هم میگی آپو وقتی هم بهت میگم بینی مامان کو بادستت نشون میدیو میگی اینا الهی مامان قربونت بره که برخلاف خوراکی های دیگه که هر چی شیرینتر شن دلو میزه تو تنها خوردنی هستی که هر چی شیرینتر میشی میل به خور دنت بیشتر میشه ...
23 ارديبهشت 1392

تولدپرنسس مامان

    دخمل نازم تولد تولد تولت مبارک مامانی دیشب تولدت بود  البته روز اصلیش چهاردهمه  ولی چون دیروز جمعه بود ترجیحا این روزو برات جشن گرفتیم تا همگی دور هم باشیمو خوش بگذرونیم  تو مثل عروسک شده بودیو مثل کیکت خوردنی دختر خوبی بودی ولی چون از صبح نخوابیده بودی  آخر شب بداخلاق شدیو دیگه موقع کیک  بریدنت خوابیدی ولی از اونجایی که رو خوابت نمیشه حساب کرد بعد بریدن کیکت بیدار شدی و چون خیلی خسته بودی شب  برای خوابیدنت مامانیو کمی اذیت کردی . خلاصه که شب خوبی بودو خیلی خوش گذشت دست  همگی هم درد نکنه  که ب...
19 ارديبهشت 1392

وروجک بازیهای طلای مامان

هستی مامان جدیدا خیلی شیرین تر شدیو با کارای بامزت قند تو دل مامان آب می کنی مثلا دیشب رفته بودی توی اتاق درو هی می بستی باکلی ذوق با مامان دالی بازی می کردی . چند روز پیشم وقتی سرلاکت رو زمین ریخت من دستمال آوردمو فرشو پاک کردم تو هم بعد من دستمالو برداشتیو کار مامانی رو تکرار کردی . عشق تلفنم هستی گوشی رو می ذاری رو گوشت الو می کنی و وقتی هم میگم لالا کن سرتو می ذاری رو بالش و با دستتم رو بالش میزنی یکی دیگه از کارات که حسابی دل باباییو برده صدا کردن  اسمشه که با آهنگ خیلی قشنگی می گی دداد یعنی سجاد وای که چقدر منو بابایی دوسسسسست داریم . ...
16 ارديبهشت 1392

واکسن یک سالگی ناز گل مامان

ملوسک مامان امروز صبح بردمت تا واکسن یک سالگیتو بزنی تا خیال مامان راحت بشه .باید زود از خواب بیدارت می کردم ولی دلم نیومدو دیرتر بیدارت کردم وقتی بردمت مرکز بهداشت  مامانیو دعوا کردنو گفتن چرا دیر اومدی شاید اصلا واکسن نداشته باشیم ولی از اونجایی که تو این مورد خوش شانس بودیم یکی بیشتر نمونده بود که نصیب تو شد تو هم خیلی دختر شجاعی بودی و گریه نکردی  الهی قربونت برم که برای خودت خانمی شدی .   ...
15 ارديبهشت 1392

شیرین زبونیهای عشق مامان

زندگی مامان  از اواخراسفند بودکه  وقتی شب بابایی از سر کارمیادو زنگ در و میزد    تو شروع می کردی به باباگفتنو حسابی دل مامانیو باباییو می بردی . یازدهم عیدم که خونه خاله دینا بودیم خاله دینا با اشاره دست بهت می گفت بیا تو هم یاد گرفتیو وقتی چهار دستو پا میری یک وری می شینیو با اشاره دست به من می گی پیو آخ که چقدر دوست دارم حسابی بچلونمت عسلم به غیر از اینهاسیزدهمم برای اینکه دست به درخت نزنی دایی بهت می گفت جیزه وتوهم به زبون خودت می گفتی جیس وقتی هم ببینی آب می خوریم میگی آپ وای که چقدر عاششششششقتم . رونیکا در کمین باز کردن در ک...
20 فروردين 1392

سرماخوردگی گلکم

عزیز مامان چهاردهم بردمت دکتر و دکتر بعداز معاینه گفت که گلوت متورم شده و باید شربت بخوری تا خوب بشی از اون شب به بعد مریضیت اوج گرفتو خیلی اذیت شدی .شب بعدشم تاصبح گریه کردی منم چون کاری نمیتونستم بکنم که تو زود خوب بشی خیلی ناراحت بودم .خدارو شکر امروز خیلی بهتری انشااله که زودتر خوب بشی دخمل گلم چون مامانی اصلا طاقت مریضی نازگلشو نداره عشق من .
19 فروردين 1392

سیزده بدر

نازنینم دیروز که سیزدهم عید بود دسته جمعی رفتیم بیرون وخیلی خوش گذشت تو دختر خیلی خوبی بودی و اولین سیزده زندگیتو بدر کردی .اما دخمل گلم از بیرون که اومدیم تو کمی تب داشتی و همه ناراحت شدن فکر کنم تو سرما خوردی یا دوباره داری دندون در میاری خلاصه که امسال در کنار تو خیلی عید خوبی بود چون علاوه بر این که تورو با تمام وجود حست میکردم می تونستم لمستم کنم عسلم .     ...
14 فروردين 1392

عروسی پرماجرا

عروسکم جمعه بود که باهم رفتیم عروسی امیدواربودم که با حضور خاله دینا تو دختر خوبی باشی و مامانو اذیت نکنی اما این آرزو سرابی بیش نبود و نمیدونم تو چرا باخاله دینا هم غریبی میکردی و برای مامان سنگ تموم گذاشتی .  اینقدر مامانو اذیت کردی که  دوست داشتم همون موقع برگردم خونه خلاصه که این کارهات جز پادردو دست درد چیزی برای مامان نداشت . عاشقتم ملوسکم . اینم یه عکس با پسرخاله شایان   ...
1 فروردين 1392