کولی بازی دخملم
نازنین مامان
دیروز جمعه بودو ما طبق معمول خونه ی پدرجون اینا بودیم
برای اینکه سرت گرم بشه مامان یه تقویم رومیزی گذاشت
جلوت تا باهاش سرگرم بشی تو هم شروع کردی به بازی
کردن بعد از چند دقیقه بازی سریع اومدی بغلم شایانو
زندایی گفتن که رو نیکا بغض کرده تا نگاهت کردم به پات اشاره
کردیو زدی زیر گریه الهی قربونت برم وقتی پاتو نگاه
کردم دیدم داره خون میاد نگو که با کاغذ تقویم پاتو بریده بودی
مامانی که دلش غش رفت وقتی دید بعد از اون هر وقت به پات
نگاه می کردی کولی بازی در میاوردیو هی گریه می کردی
این کولی بازیات تا آخر شب ادامه داشت اومدیم خونه هم
اینقدر گریه کردی که مامانی صداتو شنيدن و اومدن بالا و
بردنت پایین خلاصه که وقتی آرومشدی آوردمت خونه جورابم پات کردم
تا دخمل کولیم دیگه پاشو نبینه امروزم هی پاتو نگاه میکنیو یه چیزایی
می گی ولی خدارو شکر دیگه گریه نمی کنی یه هفته ایم هست که
خودت یاد گرفتی چه جوری از تخت بیای پایین دختر نازم .
قربونه پای دخملم بشم که اوف شده