عمه گفتن عسل
دختر نازم جالبه که عمه ساجده اصلااز کلمه ی عمه
خوشش نمییادو میگه اسممو صدا کنه دیشب که خونه ی
باباجون بودیم عموامیر بهت گفتن بگو عمه البته عمه ی عمو امیر
خیلی عمه بود تو هم یاد گرفتی وقتی داشتی برای خودت بازی
می کردی یه نگاه به عمه ساجده کردیو گفتی عمه منو ساجده هم که
داشتیم باهم حرف می زدیم تو رو نگاه کردیمو زدیم زیر خنده جالبه که
ول کنم نبودی به محض اینکه عمه ساجده مشغول حرف زدن می شد
اینقدر عمه عمه می کردی تا جوابتو بده انگار که خودتم فهمیده بودی
چون وقتی صداش می کردی یه لبخندم میزدیخلاصه که
چیزیو که عمه ساجده دوست نداشتو بالاخره یاد گرفتی دو کار خیییلی
بامزه که جدیدا یاد گرفتی اینه که وقتی می گیم رونیکا چشمات کو
چشاتو کوچولو می کنیو زبونتو در میاریوقتی هم میگیم شکمت کو
تند تند شکمتو می دی تو خیییلی بامزه شدی خوردنی مامان.
وقتی رفتیم خونه ی پدرجون اینا اینقدر دد پپاااا پاااکردی که مجبور شدم
ببرمت پارک
در حال کندن گل سر یعنی کار همیشه رونیکا جونم
اولین موفقیت در بستن موی دخملی
خودمونیما بهتم میادا ناز مامان
طلای مامان مشغول تمرین برای شرکت در مسابقات قویترینها
اینم از چشمات کو