رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

تولد دوسالگیه گلم

عزیز دلم دومین بهار زندگیتم از راه رسیدو خانوم تر شدی اصلا باورم نمیشه فرشته کوچولوم با وزن 3.160و قد 52حالا برای خودش خامومی شده باشه .هر روز هر لحظه بیشترو بیشتر از قبل دوست دارم ا حالا از تولدت بگم که چند روز جلوتر برگزار شد اون روزاز ظهرش عمه اومده بود تا به من کمک کنه که فرصتی شد برای آتیش سوزوندنه شما دو تا وروجک . اون شب به هممون حسابی خوش گذشت دسته باباییم دردنکنه که واقعا برات سنگه تموم گذاشته بود.   کمبودامکاناتو استفاده ی متین از سطل به جای میز ناهار خوری تعجب دخملی از این همه احساسات ...
14 ارديبهشت 1393

درواپسین روزهای یک سالگی

گلم عمرم نفسم دقیقا ١٠روزه دیگه عزیز دلم وارد مرحله جدیدی از زندگی یعنی دو سالگی میشی این طور میگن که انشااله بعداز دوسالگی یه تحولی تو رفتار بچه ها ایجاد میشه که امیدوارم این تغییرات در جهت مثبت شدن اخلاقت باشه چون خیییلی غر میزنیو مامانو اذیت میکنی یعنی در روز برای هر چیزی نق می زنیو کلی هم گریه میکنی که این قضیه مامانو جدا آزار میده از تقلید کردنات بگم که یکه یکه یعنی حتی تو نشستنتم به دیگران نگاه میکنی حرف زدنتم که نگو که خییلی با مزه شده نازو اداتم که روز به روز بیشتر میشه خوردنی .چند وقتیه که به خود کفایی رسیدیو خودت  خیلی خوبو دقیق شلوارتو میتونی پات کنی خانوم خانومای...
4 ارديبهشت 1393

برگشت مامانیو عمه ساجده با سوغاتیای قشنگ

دختر قشنگم هجدهم فروردین مامانیو باباجونو عمه ساجده اینا از سفر حج با کلی سوغاتی قشنگ برگشتن  وقتی رفتیم فرودگاه برای اینکه کمتر مامانو اذیت کنی گفتم مامانی دارن میان آخه تو این مدت وقتی میپرسیدیم مامانی کجاست میگفتی بکه . البته با گفتن این حرف من کار خرابتر شدو تو دیگه بیشتر بهانه میگرفتیو همش می گفتی مامانی منم برای اینکه ساکت بشی رفتم جلو تا اولین نفر باشیم نمیدونم چه جوری حواسم پرت شد که تا به خودم اومدم دیدم دیگه کسی نموندهو از طرف ما هم دیگه کسی نیست اون لحظه فکر کردم مارو جا گذاشتن ولی همون موقع  بود که باباجونو دیدیم بعد دیگه یکی یکی بقیرم زیارت کردیمو دیگه راهی خونه شدیم اینم...
26 فروردين 1393

حالو هوای روزهای بهارینون

اول از همه سال نو رو به همگی تبریک میگمو امیدوارم سالی توام با خوشیو خبرهای شاد برای هممه باشه اینقدر این خبرای خوش زیاد باشه که دیگه ههههیچ جایی یرای نا خوشی نمونه . حالا از حالو هوای دختر نازم بگم که دیگه شمارش معکوس برای دندون در آوردنش چند روزیه که تموم شدهو حالا صاحب بیستا مروارید قشنگه نا گفته نمونه که هممون خیییلی اذیت شدیم یعنی من بابا تا تکمیل شدن دندونات ٣٢تا دیگه  دندون در آوردیم  از بس که  شبا بی خوابی کشیدیم .حرف زدنتم خییلی بامزه شده مثلا :مامان بچینم (بشینم) بشونم (بشورم ) بخونم (بخورم)    پات تنم (پات کنم)   با...
10 فروردين 1393

تولد متین +هجدهمین مروارید

 قشنگم امسال به خاطر اینکه بابای عمو امیر مریض بودنو بیمارستان بستری بودن نشد که برای تولد متین بریم خونشون البته خدا رو شکر عمل کردنو حالشونم رو به بهبوده . برای همینم وقتی عمه ساجده اینا خونه ی بابا جون بودن عمه یه کیک گرفت تا تو و متین یه تولد دونفره بگیرید شما دو تا هم که عاشق تولدو شمع فوت کردن حسابی ذوق کردید اینم چند تا عکس از شما دو تا وروجک البته دلیل اینکه دیر این پستو گذاشتم این بود که چون عمه خییلی مشغولیات داشت عکسا دیر به دستم رسید.   کلی ذوق میکردی که متین داره شمع فوت میکنه   اینم یه ژست هنری  اینجام که میدونو خالی دیدیو دار...
20 اسفند 1392

22ماهگی و رویش هفتهمین مروارید

عشششقم  عمرم با یه دنیا آرزوی قشنگو زیبا برای بهترینم عزیزترینم ماهه شدنت مببببارک .   دختر نازم امروز وقتی داشتم باهات بازی میکردم متوجه یه مروارید سفید قشنگ سمت راسته پایین دهنت شدم تازه دلیل بی قراریای بعضی از شباتوفهمیدم دختر گلم نمیدونم که چرا ایندفعه دیر متوجه شدم شاید چون خیلی عقبه بهرحال دختر نازم دیگه صاحب  ١٧مرواریده قشنگ شده .    ...
14 اسفند 1392

حرفای دلنشین+مریضیه گلکم

قشنگم این روزا دیگه کمتر وقت میکنم وبلاگتو به روز کنم چون دیگه رمقی برام نمیمونه آخه تو همه ی انژریه ذخیره ی مامانو تخلیه میکنی بازم خدارو شکر که خدا دسته گل قشنگی چون تورو نصیبم کرده که با هر یه کار بامزهو شیرینت انرژیه از دست رفتم مضاعف برمیگرده چند وقتبه خیییلی بامزه لپ مامانو میکشیو می گی بپل دلم برات میسوزه که تپل ندیدی که مامان به چشمت میاد عزیزم  وقتیم میگم دوسسست دارم سریع میگی عاچیق (عاشقتم )نمیدونی که  منم چچچچه قدر عاششششقتم . از بی نظمیات بگم که بی نظیرهو نمیدونم تا کی میخواد ادامه داشته باشه. تقریبا منظورتو می رسونی ولی تا بلبل شدنت راه زیاده از همکاریت برای دستش...
7 اسفند 1392