سفر به شمالو......
دختر نازم چهارشنبه بعد ازظهرنوزدهم شهریور رفتیم به سمت نکا خونه ی عمه مامان که چند سالیه به خاطر کار شوهرش اونجا زندگی میکنن خدارو شکر توی راه دختر خیلی خوبی بودی وللللی از زمان رسیدن به محض دیدن پسر عمه هام همش گریه کردیو میگفتی بذارمت رو پام تازه با اینکه خالهو مهین مانم بودن بازم تاثیری تو رفتارت نداشت وای رونیکا نمیدونم اگه جامون عوض میشدو تو مامانم بودی چه بلایی سرم میاوردی اینجوری برات بگم که حسسسسابی برام سنگه تموم گذاشتیو یه کاری کردی که همش خودمو برای سفر رفتن سرزنش کنم ولی کنار دریا حسابی ذوق کردیو کلی بازی کردی تازه خالرو بردی تو...
نویسنده :
مامان دنیا
11:10