خدایا هزاربار شکر
نفسم واقعا دیگه خیلی خطرناک شدی دیشب وقتی بابایی اومد
طبق معمول با کلمه ی بابا هر جا که می رفت دنبالش بودیو ولش
نمی کردی منم تو آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بودم یکدفعه
شنیدم بابایی داره میخندهو میگه میدونی چیکار کرد یه مارمولک مرده
رو زمین بود رونیکا برش داشت یه نگاهی بهش کردو انداختش رو زمین
منو میگی فقط دوییدموگفتم تو دهنش که نذاشت بابایی گفت نه بابا
آخه این عادتو داری بعد سریع بردم دستاتو شستم ولی واقعا ترسیده بودم
نمی دونم از کجا اومده بودو چه طوری مرده بود نکته جالب اینجاست که
از پشه ومگس میترسی ولی از دیو دو سر نه همش خدارو شکر میکنم
که بابایی اون موقع اونجا بود وگرنه معلوم نبود چی میشد ...
خدایا هر روز و هر لحظه هزاران بار شکرت میکنم چون اگر تو مراقبون نباشی
نمی دونم که چه اتفاقاتی در انتظارمونه
کار دیگه ای هم که دیروز کردی رفته بودی سراغ ویترینه اتاقتو همینطور
داشتی همه چیو در میووردی وقتی اومدم دیدم دستتو به طبقه ی شیشه ای
گرفتی بازم شکر که تونستم جلوی فاجعرو بگیرم وروجک خطرناک .
روش مورد علاقه برای بالا رفتن از ماشینت
دخملی مشغول تفکر برای به یاد آوردن مطالب فراموش شده
واقعا هیچ جا از دستت در امان نیست
خودت رفتی کلاتو از تو کشو برداشتی گذاشتی سرت
شلوارتم آوردی تلاش می کردی تا پات کنی بری دد
خدایا بازم ممنون