رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

چند تا کلمه تازه

جیگر مامان جدیدا خیلی دوست داری دو کلمه ای حرف بزنی مثل : آب میخخوا . آب بخخخو . مامان بخخخواب   مامان بیا دخترم خ هاتو خیلی غلیظ می گی .چندتا کلمه : ماد= ماست  دف= کفش خیلی علاقه به کفش داری دیشب رفته بودی روفرشی مامانو آورده بودیو به منو بابایی گیر می دادی که پات کنیم البته بیشتر به بابا همش بهش می گفتی بابا پا یا یه ظرف خالی رو میذاشتی دم دهنش میگفتی آب بخخخوخلاصه که همش باباییو درگیر خودت کرده بودی البته بابایی هم کلی با این کارای شیرینت ذوق میکنه جیگرطلا. اینم وقتی که کوچیکترها پا تو کفش بزرگترها میکنن   ...
16 مهر 1392

بازم خرابکاری

عزیز دلم روز به روز خرابکار تر میشی اولش فکر میکردم که از اون بچه هایی که به چیزی کاری نداری اما مثل اینکه کاملا در اشتباه بودم چون تو یه چشم بهم زدن کار خودتو میکنی تازگیها علاقه ی زیادی به باز کردن کشو پیدا کردی یه هفته پیش وقتی تو اتاقت بودی همش میو مدی بیرونو می گفتی مامان دادی دوباره میرفتی تو اتاقت این کارو چندبار تکرارکردی بعد بهت مشکوک شدم اومدم تو اتاقو دیدم بله دخمل مامان هر چی تو کشوش بوده رو ریخته بیرون دالی کردنشم برای این بوده که من تو اتاق نرم. چند شب پیش سرت به کشوی میز تلویزیون گرم بودو منم داشتم آشپزی میکردم یکدفعه دیدم یه باتری اتمی گذاشتی تو دهنت آخه یه عادت بدت ک...
14 مهر 1392

یه روز عسلم و کارهای مورد علاقه

فرشته کوچولوی مامان تعداد شرین کاریات روز به روز بیشتر میشه اینم شرح حال یه روز دخملی : تازگیها دوست داری وقتی دراز می کشی رو پات  به قول  خودت پپاا ملافه یا پتو بندازی یه عادت بد دیگه هم که پیدا کردی وقتی  می خوای شیر بخوری بهم می گی بخخواب  با دستتم رو بالش می زنی که حتما بخوابم . کار دیگه ای که دوست داری به قول خودت بیدگ بیدگو رو صندلیو تو توهم خودت به به درست کردنه عاشق نشتن روی صندلیی. با چه لذتی داری به به درست می کنی از منم دعوت می کنی تا بخورم . تازگیها داری یه مقدار به خوردنیها علاقه مند میشی خدارو شکر عاشق بستنی.چوب شور .دنت .ت...
10 مهر 1392

عمه گفتن عسل

دختر نازم جالبه که عمه ساجده اصلا از کلمه ی عمه خوشش نمییادو میگه اسممو صدا کنه دیشب که خونه ی باباجون بودیم عموامیر بهت گفتن بگو عمه البته عمه ی عمو امیر خیلی عمه بود تو هم یاد گرفتی وقتی داشتی برای خودت بازی می کردی یه نگاه به عمه ساجده کردیو گفتی عمه منو ساجده هم که داشتیم باهم حرف می زدیم تو رو نگاه کردیمو زدیم زیر خنده جالبه که ول کنم نبودی به محض اینکه عمه ساجده مشغول حرف زدن می شد اینقدر عمه عمه می کردی تا جوابتو بده انگار که خودتم فهمیده بودی چون وقتی صداش می کردی یه لبخندم میزدی خلاصه که   چیزیو که عمه ساجده دوست نداشتو بالاخره یاد گرفتی دو  کار خیییلی بامزه که...
31 شهريور 1392

بازم پارک

دخمل قشنگم دوروز قبل با هم رفتیم پارک تا شما بازی کنییو لذت ببری وقتی رفتیم تا تابو دیدی طبق معمول علاقه نشون دادی تا سوارت کنم بعد از تاب بازی بردمت تو چمنا تا برای خودت راه بریو کیف کنی همین جوری که داشتی برای خودت از این طرف به اون طرف میرفتی یه دختر کوچولو که   دقیقا هم  سنت بود یعنی اونم اردیبهشتی با توپش اومد تو چمنا همین که توپشو دیدی هی گفتی مه مه اونم چون مثل خودت کوچولو بود فقط دوست داشت خودش با توپش بازی کنه تو هم که همش در حسرت توپش بودی به محض اینکه میومد طرفت سریع می رفتی تا توپشو ازش بگیری اونم بهت نمی داد مگر اینکه از شانست خود توپ میومد سمتت که تو هم  امانش نمی دا...
26 شهريور 1392

تکمیل 16دندون عسلم

قندکم یک ماهیه  که پروژه بیرون اومدن ١٦مرواریدقشنگتم   تموم شده و منو تو یه نفس راحتی می کشیم البته از حق نگذریم برای در اومدن هشتا دندون آخری با این که می گن خیلی سخته و تو هم سابقه ی  خوبی نداشتی  صبور بودیو مامانو اذیت نکردی دندون در آوردنت خوبه ولی نمیدونم چرا ازشون استفاده نمی کنی فکر کنم قصدته که در حد صفر نگهشون داری وای که از دسته غذا خوردنت که هنوزم باهات مشکل دارم امیدوارم هر چی زودتر این مشکل که اصلا مشکله کوچیکی نیست حل شه وگرنه میترسم تا روز عروسیتم برات غذای میکس شده ببیارم الان که  دارم  این مطالبو مینویسم مثلا خوابی چون رو خوابت اصصصصلا نمیشه ...
24 شهريور 1392

پارکو کلمات جدید

گل دخملی پنجشنبه با مامانی بردیمت پارک تا برای خودت بازی کنی البته نا گفته نمونه که تقریبا هر روز با هم می ریم به قول تو پاااا ینقدر عشقه پارکی که وقتی تو تلویزیون درختو فضای باز نشون بده می گی دد پاا خلاصه که وقتی سوار تاب شدی تا چشمت به ماه افتاد سریع گفتی ما قربون دختر باهوشم بشم چون تقریبا یک ماهو نیم پیش وقتی دایی بردت پارک ماهو نشونت داه بود تو هم یاد گرفته بودی تا اینکه بعد از این همه مدت تا دیدی یادت افتاد و سریع تکرار کردی وقتی هم که مامانی بردنت  تا تو چمنا گشتی بزنی            بهت گفتن رونیکا گلا رو ببین تو هم سریع گ...
23 شهريور 1392

کلمات جدید

ناز گل مامان تازگیها چند تا کلمه ی جدید میگی مثل : آگا=آقا         ببل=بغل          پا=پارک     بیدگو بیدگو =پیتکو پیتکو بببم=بریم       امی=امیر     گام گام = قام قام وقتی هم که چیزی رو بخوای تند تند سرتو تکون میدی جدیدا عکس انداختن ازت خیلی سخت شده چون وقتی دوربینو می بینی میخوای که ازم بگیری اینم چند تا عکس که با زحمت ازت گرفتم گلم . یه خواب ناز با نینی راستی عشششششق مامان با دو روز تاخیر ماهه شدنت مبارک   ...
16 شهريور 1392

غذاخوردن نازنازی مامان

عزیزدلم از غذا خوردنت بگم که واقعا جزو یکی از سخترین پروژه های دنیاست الان که تقریبا سه ماهو نیم از یک سالگیت می گذره هنوز میونه ی خوبی با غذا نداریو تو خوردن خیلی مامانو اذیت می کنی جوری بد غذایی که اصلا باورم نمیشه یه روز بتونی بشینیو با ما غذا بخوری البته غذاهایی که قبلا میخوردی مثل فرنی و سوپ میکس شده به زور بهت می دم ولی دیگه زمان خوردن غذاهای میکس شده برای تو تموم شده و دیگه باید جویدنو یادبگیری اما اصلا مایل به این کار نیستی چند وقتیه برای اینکه بتونی میونه ی خوبی با غذا پیدا کنی چند تا دونه برنج برات می ریزم  تو بشقاب تا بخوری اما نمی دونم چرا چند تا دونه ری می کنه  و ز...
27 مرداد 1392

تولد آرادجون

دخمل گلم پنجشنبه صبح رفتیم خونه ی مهین مامان اینا تا همگی باهم بریم تولد آراد البته اصلش ١٥مرداده ولی چون ماه رمضون بود یک هفته به تاخیر افتاد تو صبح زود بیدار شده بودیو من این احتمالو میدادم که تو تولد اذیت کنی که البته اشتاباهم نمی کردم اولش که وارد شدیم بد نبودی ولی بعداز اومدن مهمونا چون غریبه بودن فقط تو بغلم بودیو اصلا پایین نمییومدی حتی یه لحظه هم رو صندلی نمی شستی تا ازت عکس بندازم وقتی می خواستن کیکو ببرن چون آقایون می خواستن بیان رفتیم تا لباسامونو عوض کنیم که تو چه کردی چنان شلوغ بازی درآوردیو هیچ جو آروم نمی شدی منم هر طور بود می خواستم بخوابونمت چون می دونستم حسابی خوابت میاد که اونجا رو گذ...
26 مرداد 1392