رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

درواپسین روزهای یک سالگی

گلم عمرم نفسم دقیقا ١٠روزه دیگه عزیز دلم وارد مرحله جدیدی از زندگی یعنی دو سالگی میشی این طور میگن که انشااله بعداز دوسالگی یه تحولی تو رفتار بچه ها ایجاد میشه که امیدوارم این تغییرات در جهت مثبت شدن اخلاقت باشه چون خیییلی غر میزنیو مامانو اذیت میکنی یعنی در روز برای هر چیزی نق می زنیو کلی هم گریه میکنی که این قضیه مامانو جدا آزار میده از تقلید کردنات بگم که یکه یکه یعنی حتی تو نشستنتم به دیگران نگاه میکنی حرف زدنتم که نگو که خییلی با مزه شده نازو اداتم که روز به روز بیشتر میشه خوردنی .چند وقتیه که به خود کفایی رسیدیو خودت  خیلی خوبو دقیق شلوارتو میتونی پات کنی خانوم خانومای...
4 ارديبهشت 1393

برگشت مامانیو عمه ساجده با سوغاتیای قشنگ

دختر قشنگم هجدهم فروردین مامانیو باباجونو عمه ساجده اینا از سفر حج با کلی سوغاتی قشنگ برگشتن  وقتی رفتیم فرودگاه برای اینکه کمتر مامانو اذیت کنی گفتم مامانی دارن میان آخه تو این مدت وقتی میپرسیدیم مامانی کجاست میگفتی بکه . البته با گفتن این حرف من کار خرابتر شدو تو دیگه بیشتر بهانه میگرفتیو همش می گفتی مامانی منم برای اینکه ساکت بشی رفتم جلو تا اولین نفر باشیم نمیدونم چه جوری حواسم پرت شد که تا به خودم اومدم دیدم دیگه کسی نموندهو از طرف ما هم دیگه کسی نیست اون لحظه فکر کردم مارو جا گذاشتن ولی همون موقع  بود که باباجونو دیدیم بعد دیگه یکی یکی بقیرم زیارت کردیمو دیگه راهی خونه شدیم اینم...
26 فروردين 1393

حالو هوای روزهای بهارینون

اول از همه سال نو رو به همگی تبریک میگمو امیدوارم سالی توام با خوشیو خبرهای شاد برای هممه باشه اینقدر این خبرای خوش زیاد باشه که دیگه ههههیچ جایی یرای نا خوشی نمونه . حالا از حالو هوای دختر نازم بگم که دیگه شمارش معکوس برای دندون در آوردنش چند روزیه که تموم شدهو حالا صاحب بیستا مروارید قشنگه نا گفته نمونه که هممون خیییلی اذیت شدیم یعنی من بابا تا تکمیل شدن دندونات ٣٢تا دیگه  دندون در آوردیم  از بس که  شبا بی خوابی کشیدیم .حرف زدنتم خییلی بامزه شده مثلا :مامان بچینم (بشینم) بشونم (بشورم ) بخونم (بخورم)    پات تنم (پات کنم)   با...
10 فروردين 1393

تولد متین +هجدهمین مروارید

 قشنگم امسال به خاطر اینکه بابای عمو امیر مریض بودنو بیمارستان بستری بودن نشد که برای تولد متین بریم خونشون البته خدا رو شکر عمل کردنو حالشونم رو به بهبوده . برای همینم وقتی عمه ساجده اینا خونه ی بابا جون بودن عمه یه کیک گرفت تا تو و متین یه تولد دونفره بگیرید شما دو تا هم که عاشق تولدو شمع فوت کردن حسابی ذوق کردید اینم چند تا عکس از شما دو تا وروجک البته دلیل اینکه دیر این پستو گذاشتم این بود که چون عمه خییلی مشغولیات داشت عکسا دیر به دستم رسید.   کلی ذوق میکردی که متین داره شمع فوت میکنه   اینم یه ژست هنری  اینجام که میدونو خالی دیدیو دار...
20 اسفند 1392

22ماهگی و رویش هفتهمین مروارید

عشششقم  عمرم با یه دنیا آرزوی قشنگو زیبا برای بهترینم عزیزترینم ماهه شدنت مببببارک .   دختر نازم امروز وقتی داشتم باهات بازی میکردم متوجه یه مروارید سفید قشنگ سمت راسته پایین دهنت شدم تازه دلیل بی قراریای بعضی از شباتوفهمیدم دختر گلم نمیدونم که چرا ایندفعه دیر متوجه شدم شاید چون خیلی عقبه بهرحال دختر نازم دیگه صاحب  ١٧مرواریده قشنگ شده .    ...
14 اسفند 1392

حرفای دلنشین+مریضیه گلکم

قشنگم این روزا دیگه کمتر وقت میکنم وبلاگتو به روز کنم چون دیگه رمقی برام نمیمونه آخه تو همه ی انژریه ذخیره ی مامانو تخلیه میکنی بازم خدارو شکر که خدا دسته گل قشنگی چون تورو نصیبم کرده که با هر یه کار بامزهو شیرینت انرژیه از دست رفتم مضاعف برمیگرده چند وقتبه خیییلی بامزه لپ مامانو میکشیو می گی بپل دلم برات میسوزه که تپل ندیدی که مامان به چشمت میاد عزیزم  وقتیم میگم دوسسست دارم سریع میگی عاچیق (عاشقتم )نمیدونی که  منم چچچچه قدر عاششششقتم . از بی نظمیات بگم که بی نظیرهو نمیدونم تا کی میخواد ادامه داشته باشه. تقریبا منظورتو می رسونی ولی تا بلبل شدنت راه زیاده از همکاریت برای دستش...
7 اسفند 1392

روزای بعدجدایی از شیر

عروسکم دقیقا ١٥روز ه که دیگه برای خودت خانومی شدییو دیگه شیر نمیخوری الان دیگه از کارم خیلی راضیم تو هم خدا رو شکر خوبی فقط خییییلی بغلی شدیو همش میگی بغلت کنم از زمانیم که دیگه شیر نمی خوری حس مادرانت گل کردهو برای عروسکات مادری می کنی بهشون شیر میدی رو پات میذاری لالایی میخونی تازه بعضی روزا بلیزتو بالا میزنبو به من می گی  بیا می می بخور وای نمیدونی که چقدر با مزه شدی عزیزم مثل طوطی شدی هر چی بشنوی تکرار می کنی . این میزو باباجون چون خانوم شدی برات گرفتن ممنون باباجون اینم تاب تاب که خیییلی دوست داری از طرف پدرجون ...
14 بهمن 1392

خداحافظ شیرمادر

عزیزم  عمرم  زندگیم همیشه قبل ار اینکه خدا یه فرشته کوچولوی نازی مثل تو بهم بده قشنگترین لحظه زندگیه یه مادرو لحظه ی  به آغوش گرفتنو شیردادن  به  فرزندش  میدونستم چون حلقه ی عشقی در این                                          لحظه بین مادرو فرزندش   ایجاد میشه که با هیچ چیز تو دنیا از هم گسستنی نیست  بعد از به دنیا اومدنتم با  لطف ...
1 بهمن 1392

گودبای پارتی فرخ

 دختر قشنگم پنجشنبه مهمونی خداحافظی فرخ بود متاسفانه چند روز دیگه باید برگرده این مدت خیییلی خوش گذشت ولی حیف که کوتاه بود اما چه میشه کرد امیدوارم هممیشه هر کجا که باشه در کنار خانوادش خوبو سلامت باشهو هر  چی زودتر دوباره بتونیم همدیگرو ببینبم اون شب به هممون خیییلی خوش گذشت مخصوصا به تو چون اونجا موسیقیه زنده داشتو تو هم که عاشق آهنگو نانای کردن حسابی برای خودت کیف کردی .   ببخشید که اینجا منو بابایی تنهاییم آخه تو پیش دایی حسابی سرت گرم بود         دو تا مامانی مهربون ...
29 دی 1392