رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

تمرین با بن بن بن

دختر نازم تقریبا یک ماهی که عمه ساجده کارتای بن بن بن متین داده تا استعدادای شما رو تو جهت مثبت شکوفا کنیم راستشو بخوای تازه پری روز بطور جدی آوردم تا با هم تمرین کنیم یادگیریت خوبه فقط علاقه ی زیادی هم به خرابکاری داری  یعنی بیشتردوست داری تا باهاشون بازی کنی منم طبق علاقت پیش میرمو هم بازی میکنیم هم تمرین امیدوارم که خیلی زود بتونی همشو یاد بگیری عزیز دلم   دخمل باهوشم مشغول جداسازی کارتا هم خرابکاری هم تمرین اینجا هم غرق در مطالعه واقعا شکوفایی استعدادو کشف کاربرد دیگه این کارتا اونم استفاده از اونا بجای کفش که خیلی برات لذت بخش بود  کلا"عاشق الو کردنو ...
30 آبان 1392

آفرین بازم کلمات جدید

نازنینم هرروز اشتیاقت برای گفتن کلمات جدید بیشتر میشهو به محض شنیدنشون سعی میکنی که تکرار کنی مثل : چوب چو=چوب شور   دادا=-دایی  باسه =باشه    ابو =ابرو جااو=جارو   تاب تاب =تاب تاب  عزیزم بهترینم با تمام وجود دوسسست دارم عششششقم     ...
28 آبان 1392

خواب دوست داشتنیو باورنکردنی عسلم

دختر نازم پری شب با خواب زود هنگام خودت منو باباییو کاملا غافلگیر کردی آخه همونطور که قبلا هم نوشتم خوابوندنت  یکی از سنگینترین پروژه ها به حساب میاد. ساعت ١١وقتی داشتی شیر میخوردی احساس کردم یه مقدار گیجی وقتی هم بابایی باهات بازی میکرد خیلی حسو حال نداشنی یه دفعه دیدم خوابی البته باورم نمیشدو به بابایی گفتم که الان بیدارمیشه ولی کاملا خواب بودی ماهم برای اینکه بیدار نشی مجبور شدیم زود بخوابیم البته من که اصلا باورم نمیشد چون توی این یکسالو نیم زوددتر  از ١٢خوابت نبرده بود خلاصه که در عین ناباوری یه خواب قشنگی تا صبح کردی که واقعا  باید تو گینس ثبت بشه من که از شوک &nbs...
20 آبان 1392

یه روز رونیکاومتین طلا

عسلم اول بابت دیشب که دختر خوبی بودیو مامانو بخاطر زدن واکسن اذیت نکردی ازت ممنونم حالا از دوروز پیش بگم که با متی جونت  البته از زبون تو مشغول ساختن سازه های ناپایدار بودید ازاین جهت ناپایدار که به چند لحظه نرسید که با کمک همدیگه منهدمش کردیدو کلی هم بابت این کارتون ذوق می کردید متین از این که اسمشو صدا میکردی خوشش اومده بودو و به من میگفت  سندایی روروکا چه خوب صدام میکنه اینم چندتا عکس از شما دوتا وروجک بامزه دوست داشتنی . کلی بابت این همکاری ذوق میکردیو هی میگفتی متی بیا   اینجا دیگه دخملم خسته شدهو ازرو صندلی پروژرو هدایت میکنه حس مالکیت دخترم گل کر...
15 آبان 1392

هجده ماهگیو واکسن

هورا نازم شد دخترم دیشب با بابایی بردیمت دکتر تا چکاپتو انجام بدیم که بتونیم امروز واکسن هجده ماهگیتو بزنیم خدارو شکر مشکلی نداشتیو  دکترم از رشدت راضی بود امروز صبحم ساعت یک ربع  به هشت بابایی از خواب بیدارت کردتابریمو واکسنتوبزنیم  اینقدر خوابت میومد که  تا بابایی  صدات می کرد میگفتی نه نه یعنی اصلا حاضر نبودی که  بیدارشی دیگه وقتی دیدیم چاره ای نیست از کلمه دد و پارک  برای بیدار  کردنت استفاده کردیم ببخشیدمجبور بودیم  آخه چاره ای دیگه نداشتیم عزیزم خدارو شکر &nbs...
14 آبان 1392

خرید پر دردسر

  وروجکم دیروز با عمه ساجده رفتیم بازار تا خرید کنیم مجبور بودیم  تو رو هم با خودمون ببریم که ای کاش این کارو نکرده بودیم آخه سری قبل خیلی باهامون همکاری کرده بودی برای همینم گول خردیم  چون بلایی سر مامان آوردی که واقعا از هر   چی خریدو بازار رفتن پشیمونم کردی اولش خوب بودیو با عمه ساجده کمکی بغلت میکردیم ولی یواش یواش شروع کردی به بهانه گرفتنو  همش شیر می خواستی یه ذره میخوردیو دیگه نمیخوردی .عاشق راه رفتنی درد سرمونم از اینجا شروع شد که وقتی گذاشتمت زمین تا راه بری دیگه ول کن نبودیو می خواستی هر جا که دوست داری بری  وقتی رفتیم قسمت اسباب بازیا که دیگه اوج شیر...
6 آبان 1392

حرف جدیدو به دنیا اومدن پسرخاله مامانو بابا

عشقم یه حرف جدیدت که حسابی بامزس اینکه یاد گرفتی که به جا از کلمه نه استفاده کنی یعنی اگر چیزی باب میلت نباشه خیلی بامزه دو سه بار میگی نه نه تازه از حرکات دستو سرتم استفاده میکنی  بابایی که حسابی ذوق میکنه از این نه گفتنت وقتی میگه  یه بوس به بابا می دی خیلی راحت  می گی نه نه تازه وقتی  این حرفو میزنی حسابی قند تو دل باباآب میشهو حسابی بوست میکنه چندتا کلمه : سی-پیس  =سیب     عزیز =عزیزم     گار گار =غار غار  اباب = ای بابا         بده =بله       پده=پشه ...
5 آبان 1392

کارهای شیرین گلم

عزیزم هر روزو هر لحظه با کارای بامزه و شیرینت خوردنی تر از روز قبلت میشی دوروز پیش وقتی از پارک بر میگشتیم یه گربه بهت نشون دادمو گفتم رونیکا جونم پیشیه میگه مییو مییو تو هم تکرار کردی چندبار ازت پرسیدم توهم تکرار کردی تا اینکه بعد از ظهر دیدم داری چهار دستو پا میریو می گی مییو میو خیلی بامزه بود منم با تعجب نگات کردم بعد زدم زیر خنده قربون دختر با توجهم برم که معلوم شد خیلی با دقت به پیشیه نگاه کرده بودی اینجا دخملم که پیشی شدهو میو میو میکنه   آموزش روش جدید چیدمان به مامانی سرنوشت هر کیکو کلوچه ای که در دام دخترم باشه وای دوباره ... اینجا رفتی تا نی نی تو تلویزیونو ن...
23 مهر 1392

خدایا هزاربار شکر

نفسم واقعا دیگه خیلی خطرناک شدی دیشب وقتی بابایی اومد طبق معمول با کلمه ی بابا هر جا که می رفت دنبالش بودیو ولش نمی کردی منم تو آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بودم یکدفعه شنیدم بابایی داره میخندهو میگه میدونی چیکار کرد یه مارمولک مرده رو زمین بود رونیکا برش داشت یه نگاهی بهش کردو انداختش رو زمین منو میگی فقط دوییدمو گفتم تو دهنش که نذاشت بابایی گفت نه بابا آخه این عادتو داری بعد سریع بردم دستاتو شستم ولی واقعا ترسیده بودم نمی دونم از کجا اومده بودو چه طوری مرده بود نکته جالب اینجاست که از پشه ومگس میترسی ولی از دیو دو سر نه  همش  خدارو شکر میکنم که بابایی اون موقع اونجا بود وگرنه معلو...
21 مهر 1392

اولین سفر عسلی

 عسلم پنجشبه برای مراسم چهلم پدر بزرگ بابایی ساعت صبح زود راه افتادیم تا بریم شمال با اینکه صبح زود بیدارت کردم چون عشق دد داشتی کلی هم ذوق کردیو اصلا بد خلقی نکردی ما تو ماشین باباجون بودیم وقتی راه افتادیم تقرببا نزدیک کرج هوای ماشین گرفتتو یه مقدار بالا آوردی بعد باباجون ماشینو زدن کنار تا مامان دستشو بشوره کلا منقلب بودیو هر لحظه منتظر بودیم تا دوباره دسته  گل به آب بدی با عمه ساجده اینا قرار گذاشته بودیم تا صبحانرو تو قزوین بخوریم نزدیک قزوین دوباره  شما بالا آوردی اینباررو روسری مامان جون دوباره ماشین کنارو بنده خدا  مامان جون روسریشونو شستنو مجددا راه افتادیم قزوین به عمه ...
16 مهر 1392