رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

عکسهای متفرقه

خیلی دوست داری جواراب منو بابا رو پات کنی اینجام خیلی بامزه جواراب بابا رو پات کردی سر دوربین با من قهر کردیو برام قیافه گرفتی قربونه اون ژست قشنگت اینجا به من گفتی برات بالشو پتو بیارم تو ماشینت بخوابی وقتی بهت گفتم چرا توماشین گفتی مثل آقایی آخه شب قبلش تو سریال دیده بودی قربون اون دقتت اینم یه روز خوب برای تو ومتین اینم خرابکاری رونیکایی به فاصله یه چشم بهم زدن   ...
12 مهر 1393

سرزمین عجایب 2

دختر گلم 26ام قرار دیگمون با دوستامون برای رفتن به سرزمین عجایب بوداز ساعت 2تا 5 حسسابی بازی کردید و کلی بهتون خوش گذشت دیگه آخراشم حسابی گرم شده بودیو دیگه خدارو شکر بدون من سوار میشدی. اینم از عکسای قشنگت که عمه زحمتشو کشیده. این اولشه که هنوز یخت باز نشدهو بارانم با تعجب بهت نگاه میکنه اینجا با مانی منتظرید تا نوبتتون شه قربونه اون خنده مصنوعیت اینجا متین میچرخوندت تو هم حالت بد شده بود       ...
30 شهريور 1393

سفر به شمالو......

دختر نازم چهارشنبه  بعد ازظهرنوزدهم شهریور رفتیم به سمت نکا خونه ی عمه مامان که چند سالیه به خاطر کار شوهرش اونجا زندگی میکنن خدارو شکر توی راه دختر خیلی خوبی بودی وللللی از زمان رسیدن به محض دیدن پسر عمه هام همش گریه کردیو میگفتی بذارمت  رو پام تازه با اینکه خالهو مهین مانم بودن بازم تاثیری تو رفتارت نداشت وای رونیکا نمیدونم اگه جامون عوض میشدو  تو مامانم بودی چه بلایی سرم میاوردی اینجوری برات بگم  که حسسسسابی برام سنگه تموم گذاشتیو یه کاری کردی که همش خودمو برای سفر رفتن سرزنش کنم ولی کنار دریا  حسابی ذوق کردیو کلی بازی کردی تازه خالرو بردی تو...
25 شهريور 1393

تولد آراد جون93

عروسکم پانزدهم مرداد تولد آراد عزیز بود که به خاطر مراسم چهل مامان فیروزه زندایی یک هفته به تاخیر انداختو 24مرداد یه مهمونیه کاملا خانوادگی گرفت تا آراد بدونه که به فکرش بودن تو هم که عاشق کیکو شمع فوت کردن برای اون روز لحظه شماری میکردی خدارو شکر شب خوبی بودوتو هم حسابی کیف کردی . دسته دایو زنداییم درد نکنه که حسابی زحمت کشیدن برای آراد جونم آرزوی 120ساله شدن میکنمو امیدوارم همیییشه موفق باشه .   همش با کش کلات در گیر بودی تو پدرجونو آرادو محمدرضا پسر داییه آراد بالاخره نقشتو پیاده کردیو تونستی به کیک انگشت بزنی ...
5 شهريور 1393

یکودوسه پوشک بسه

ملوسکم  عروسکم دیگه بعد از چند ماه تمرین بالاخره دلو به دریا زدمو  هجدهم مرداد از پوشک گرفتمت واقعا کار سختو پر استرسی بود ولی خدا رو شکر دیگه هر دو مون راحت شدیم .تو  این مدت با اینکه پوشک بودی مرتبا میبردمت دستشوییو تقریبادیگه پوشکتو خیس نمیکردی فقط بعد از پوشک گرفتنت یک بار رو سرامیکو نجس کردی ولی دیگه خدا رو شکر تکرار نشدببخشید که تو این مدت مامان مجبور بودسختگیریه زیادی به خرج بده عششقم عمرم   بازم از همکاریت ممنون ...
5 شهريور 1393

سرزمین عجایب

دختر نازم بالاخره بعد از چند وقت قول دادن برای ماشین سواری دوشنبه 3شهریور با متینو بارانو امیرسام  رفتیم  سرزمین عجایب خدارو شکر خیییلی  خوشت اومدو کلی ذوق کردی چون کوچیکتر از بقیه بودیو بدون منم سوار نمیشدی منم مجبور بودم باهات سوار شم خلاصه که اینقدرزمان بازی کردنتون زیاد بود که  دیگه  ما خسته شدیم البته تو متینو که نگو انگار خستگی نا پذیرید . اینم باران خانومه  ناز   اینجام که با باران کلی ...
4 شهريور 1393

شیرین خانومم

دختر نازم ببخشید که این روزا خیییلی کم کار شدم دست خودم نیست آخه بعد از رفتن مامان فیروزه حالو هوای دلم ابریو گرفتس امیدوارم از این به بعد خدا عزیزانمونو بهمون ببخشهو برامون حفظشون کنه آمین . حالا از عشق مامان بگم از شیرین شیرینم خانوم خانومم که این روزا خخخخخیلی خواستنی ترو خوردنی شدهو هر روز با یه حرف جدید حسسابی قند تو دل منو باباییش آب میکنه البته چون خیلی دیر اومدم تا از این روزات بگم حرفات زیاد یادم نیست ولی سعی میکنم تا برات جبران کنم عزیزم .دو ماهو نیم پیش وقتی بابا مریض بود برای اینکه زیاد سمتش نری تا خدای نکرده مریض شی (آخه تو ایم روزا خیلی مهربونتر میشی )گفتم بابا مری...
22 مرداد 1393