اتلیه پر دردسر ناز نازی مامان
دخمل ناز مامان دهم عید بود که منو بابایی با کلی
آرزوی قشنگ تصمیم گرفتیم تا دختر نازمونو ببریم آتلیه
تا کلی عکس قشنگ ازش بندازیم از اونجایی که با آقایون
غریبی میکردی گفتیم تا عکاست خانوم باشه تا باهاش همکاری
کنی اولش که وارد شدیم بد نبودیو پریساجونم که عکاست بود اومد
تا باهاش راحت بشی اما از شانس بدمون تو از شروع عکاسی گریه
کردیو اصلا آروم نمی شدی گفتیم شاید خوابت بیاد اما بعداز خوابتم آروم
نشدی وقتی هم به عکسهای بچه های دیگه نگاه می کردی ن ن ن ن
می گفتیو بازم گریه میکردی هر راهی رفتیم اما با سراب روبرو شدیم
اونقدر اذیت کردی که از آتلیه بردنت حسابی پشیمون شدیم برای تولدتم
دیگه عکاسی نرفتیم و قرارشد تا عاقل شدنت دیگه از عکس خبری نباشه
خلاصه که ابر آرزوی منو بابایی که پراز عکسهای قشنگ بودو با عکسهای
نه چندان خوبت خراب کردی جیگر مامان .
اینم یه عکس برای اثبات حرفامون